بیا با من کمی بنشین که درد دل فراوان است
نمیبینی که دنیامان برای غم چراغان است
نمیبینی که تنهایم در این منزل غریبانه
دری بگشا که این منزل برای من چو زندان است
خرابم من چو ویرانی که آبادی ندیده است
دراین دنیای وانفسا دلم یکسر پریشان است
نمیخواهم بمانم دمی بیعشق لیلایی
ولی افسوس لیلا هم زعشق من گریزان است
اگر شعرم روان چون جوی آبی شاد میرقصد
دلی دارم که صادق پیشه و غمگین و لرزان است
جوانی را به تنهایی به سر بردم خزان بودم
دگر از سی گذشتم من از این پس دل زمستان است